.yt-box-single-post { padding-right: 10px; padding-left: 10px; } اشعار فرزند و جوان|سوگ جوان|ترحیم جوان|09132054876 محمد صادق کاظمی | نوای دلها 'اشعارفرزند و جوان|شعر جوان|ترحیم جوان| سوگ جوان|شعر فرزند|'
اشعارفرزند و جوان|شعر جوان||ترحیم جوان| سوگ جوان|شعر فرزند|

اشعار فرزند و جوان|سوگ جوان|ترحیم جوان|09132054876 محمد صادق کاظمی

26:00107.0K2

اشعارفرزند و جوان|شعر جوان||ترحیم جوان| سوگ جوان|شعر فرزند|

مداحی ترحیم در اصفهان با اکوی رایگان با نوای محمد صادق کاظمی09132054876

مداحی ترحیم در اصفهان و باغ رضوان با تعرفه و مصوبه شورای شهر و سازمان باغ رضوان که حداقل قیمت در اصفهان می باشد و مطمئن باشید که جلسه خوب و رضایت بخش و ماندگار و خاطره انگیز خواهید داشت و البته مداحی ترحیم بر اساس نظر و سلیقه شما انجام خواهد شد.

جوان

ازغم مرگ توای سروخرامان چکنم
بهرپژمردنت ای نوگل خندان چکنم

داغ جانسوزتوافکنده شرربرجگرم
بادل سوخته وآتش هجران چکنم

شدبهارتوخزان وگل رویت پرپر
من دراین داغ خزان دیده پژمان چه کنم

پدرت ناله کندازغمت ای تازه جوان
گویدازماتمت ای نوردوچشمان چه کنم

مادرت جامه ی ماتم ببرونوحه گراست
گویداوگرنکنم چاک گریبان چه کنم

دوستان بهرتو آورده گل ای نوردوعین
گرمزارت نکنم همچوگلستان چه کنم

شمع سان سوخته ازداغ تووآب شدم
ای امیددل غمدیده ی نالان چه کنم

خیزازجای ببین حال جگرسوختگان
باچنین ناله ی جانسوز عزیزان چه کنم

“کربلایی”زغم مرگ توگرصبرکند
من که خودکاسه ی صبرم شده پیمان چه کنم
…………………………………………………

داغ فرزند

رفتی ز رفتن تو آتش به خانه افتاد

دردا دریغ و افسوس ازلب ترانه افتاد

از سوزدل چگویم چون سازدل شکستی

کز آتش فراقت در دل زبانه افتاد

در پرتو حضورت دنیابه کام مابود

خاموشی ات چو آمد غم درمیانه افتاد

برروی دوش یاران رفتی به سوی جانان

وزاشک چشم یاران سیلی روانه افتاد

خواهر دودیده پرخون مادر نشسته محزون

از درد این عزیزان دل را بهانه افتاد

@navaye_delha

…………………………………………………..

در رثای جوان

من جوان بودم عزیزان اینچنین پرپر شدم
غنچه بودم لاله بودم اینچنین پرپر شدم
من جوان بودم قد وبالای رعنا داشتم
صورتی چون ماه تابان روی زیبا داشتم
من جوان بودم دلم خوش بود بابا داشتم
مادر دلسوز خوبی سایه سر داشتم
من جوان بودم ولیکن رفتم از بین شما
رفتم اما روح من در آسمان پیش خدا
من جوان بودم مکن گریه برایم مادرم
تو مکن گریه برایم ای عزیزم خواهرم
من جوان بودم پدر جان اشک از بهرم مریز
ای برادر جان تو پر کن جای من را ای عزیز
من جوان بودم رفیقان رفتم از بین شما
رفتم و گویم رفیقان حق نگهدار شما
من جوان بودم خداوند اینچنین تقدیر کرد
«حکمت» این بودو اجل را اینچنین تدبیر کرد

……………………………………………….

navaye_delha
(حجله مرگ جوان)

ای که بر عکس من وحجله من می نگری

با خبر باش و بخود آی و مکن خیره سری

حجله عیش مرا بین که مبدل به عزاست

پند با خود ببر ای انکه ز من می گذری

پستی و مستی و غفلت به جهان، بس کن بس

مرد حق باش که تا سوی جنان راه بری

چند گویی که کنم توبه زمان پیری

مگر ای بی خبر از مرگ خودت با خبری

من هم آخر به جهان تازه جوانی بودم

که شد از دست اجل عشق و امیدم سپری

پدرم حسرت دامادی من داشت ولی

می کند حال ز داغ پدرش نوحه گری

…………………………………….

دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟
زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد
نیم دگر بغفلت و خواب گران گذشت
صد آفرین به همت مرغی شكسته بال
كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت
افسرده‌ای كه تازه گلی را ز دست داد
داند چها به بلبل بی خانمان گذشت
بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او
پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت
بشنو درای قافله سالار زندگی
گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت
ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت
از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟
(مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت
شكر خدا كه همره باد خزان گذشت

……………………………………………

(داغ پسر)

هر ان مادر که اندر دل غم مرگ پسر دارد

ز حال ام لیلای جوان مرده خبر دارد

نشاید داغ مرگ نو جوان را بردن از خاطر

خصوص ان مادری کاندر زمانه یک پسر دارد

اگر نالد زنی از داغ مرگ نوجوان خود
یقین اه جگر سوزش به هر قلبی اثر دارد

میان خاک و خون افتاده جسم اکبر رعنا

نمیدانم چرا لیلا بسر قصد سفر دارد
به دشواری جدا شد از سر نعش علی اکبر

ز درد و داغ اکبر تا قیامت چشم تر دارد

@navaye_delha?

……………………………………………
#خواهر

درعزای خواهر

بنازم همت والای خواهر

به گوشم می رسدآوای خواهر

به باغ خانه باش همچولاله

منم چون بلبلی شیدای خواهر

چومادرعشق اوهم آسمانی است

نمی باشدکسی همتای خواهر

به یادآردهمیشه مادرم را

به عالم صورت زیبای خواهر

نهفته دردلش عشق برادر

چوگوهردردل دریای خواهر

همیشه محرم اسراباشد

به یادت بگذردرؤیای خواهر

کسی دلسوزترازاونباشد

چودنیایی بوددنیای خواهر

صفاهرگزنداردزندگانی

برایم درجهان منهای خواهر

بریزم هرچه دارم ازمحبت

دراین عالم به زیر پای خواهر

…………………………….
(حسرت جوانی)

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری ارزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
بهاری بود وماراهم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون خزانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهر الود شهد شادمانی را
سخن با ما نمیگویی الا ای همزبان دل

خدا را با که گویم شکوه بی همزبانی را

به چشم اسمانی گردشی داری بلای جان

خدا را بر مگردان این بلای اسمانی را

نمیری «شهریار» از شعر شیرین روان گفتن

که از اب بقا جویند عمر جاودانی را
(شهریار)

…………………………………………….
شعربراي فراق فرزند

خوابيدي بدون لالايي و قصه

حالا آسوده بخواب بي درد و غصه

ديگه کابوس زمستون نمي‌بيني

توي خواب گلاي حسرت نمي‌چيني

ديگه خورشيد چهرتو نمي‌سوزونه

جاي سيلي‌هاي باد روش نمي‌مونه

ديگه بيدار نمي‌شي با نگروني

يا با ترديد که بري يا که بموني

دل تو بردي با خود يه جاي ديگه

اونجاکه خدا برات لاي لاي ميگه

…………………………………..
شعردرفراق برادر

گلزار بهشت است گل روي برادر

آيد به مشام دل وجان بوي برادر

گر طالب مردانگي و صدق وصفايي

هر روز گذر کن به سر کوي برادر

هم خون تووحافظ ناموس توباشد

بنگر به وفا و شرف و خوي برادر

آري غم مرگش شکند قلب و کمر را

تابي-نرسد بهر تو از سوي برادر

صبر از کف انسان برد اندوه و فراقش

خم ميشود از غم قد دلجوي برادر

……………………………………..
شعردرعزاي فرزند

فلک توخون به دل پيروهم جوان کردي

گل هميشه بهار مرا خزان کردي

گل مرا به بر بردي به پيش چشمانم

به زير خاک سيه بردي و نهان کردي

تو اي کبوتر کم کرده اي مکان درخاک

و يا که خود طيران سوي آسمان کردي

جوان نو خط ،ناکام، نامراد، مگر

فرشته بودي و پرواز در جنان کردي

يگانه غنچه نشکفته ، مونس مادر

تو خون به قلب من زار ناتوان کردي

سر مزار تو امروز دسته گل آرند

چرا تو نوگل من ترک دوستان کردي

مه دو هفته من،سر زخواب ناز برآر

قد چو سرو مرا از غمت کمان کردي

……………………………………….
شعردرعزاي پسرجوان

از دست من اي چرخ گرفتي پسرم را

لعنت به جفاي تو شکستي کمرم را

رحمي به من تازه جوان مرده نکردي

پنهان به دل خاک نمودي گهرم را

افسوس که روي مه او سير نديدم

بر خاک فکندي ز چه زيبا قمرم را

هم نوردو چشم من هم طاقت جان بود

بردي از کفم طاقت و نور بصرم را

آخر زبد حادثه خم شد کمر من

ديدم که شده غرق به خون شيرنرم را

آخر زمن خسته چه ديده وشنيدي

چون برف نمودي از محن موي سرم را

اين تازه جوان حاصل عمر و ثمرم بود

بر باد فنا داده اي آخر ثمرم را

از دست من افتاد عصا در موقع پيري

صدباره نموده غم مرگش جگرم را

جز صبر ندارم به جهان چاره ديگر

اين گونه نوشتند قضا و قدرم را

…………………………………….

شعرداغ فرزند

قصه مرگ تورا ناگه شنيدن زود بود

درعزايت جامه اندر تن دريدن زودبود

آخر اي جان پسراي ميوه قلب پدر

در ديار نيستي منزل خريدن زودبود

اشک حسرت از دوچشم مادرت هرصبح وشام

از غم هجر ره ماهت چکيدن زود بود

جان شيرين تر ز جانت از جفاي روزگار

در شباب زندگي بر لب رسيدن زودبود

مادر بيچاره ات دائم کند آه و فغان

بهر او داغ غم مرگ تو ديدن زودبود

ديده بگشا با برادرهاي خودبرگو سخن

نطق تو خاموش از گفت وشنيدن زودبود

بي کس وتنها و بي ياور در اين کنج لحد

دور از اهل و عيالت آرميدن زودبود

…………………………………………….
شعربراي عزاي جوان

اي پسر از غم تو خون شده اشک بصرم

خيز و بنگر که زبعد تو چه آمد به سرم

زندگاني شده بهر پدرت درد آور

خون دل مي چکد از ديده به سوزدجگرم

زغمت شام و سحر ديده تر و نالانم

رفته طاقت ز دل و خم شده اکنون کمرم

من به يادت همه شب ناله کنم تا به سحر

تو نمردي پسرم جلوه گري در نظرم

باورم نيست که دل کندي و از ما رفتي

مانده ام ديده به در تا کسي آرد خبرم

از غمت موي سياهم شده چون روز سپيد

تا به کي با دل خون گشته به راهت نگرم

ببينم اي کاش شبي روي مهت اندر خواب

بوسم از خاک رهت اي مه نيکو سيرم

پس کجا مانده اجل بر سر بالين آيد

جان من گيرد و راحت شوم آخر پسرم

………………………………………..
شعردرمقام خواهر

بودهم جان و هم جانانه خواهر

انيس و مونس و فرزانه خواهر

نهفته در دلش عشق برادر

برادر شمع و چون پروانه خواهر

بلي چون گوهربي مثل وهمتاست

نهفته در دل ويرانه خواهر

به نيکي نام و عشقش مانده بر جا

به تاريخ جهان افسانه خواهر

بسان بلبل زيبا و خوشرو

به کنج دل نموده لانه خواهر

ندارد رونقي کاشانه بي او

چراغ پر فروغ خانه خواهر

بود دلدار و غمخوارت هميشه

نباشد با غمت بيگانه خواهر

اگر روي تو را يکدم نبيند

شود از هجر تو ديوانه خواهر

بريزد خون دل اندر فراقت

زچشم نرگس و مستانه خواهر

اگر افسرده بيند روي ماهت

شود قلبش زغم چون شانه خواهر
اوخشاما-درعزاي خواهر

…………………………………………
«غم داغ جوان»

غم داغ جوان سخت است ودشوار
کسی نبود از این غصه خبردار
مگر ان کسی که خود داغ جوان دید

که دارد دیده ای از غصه خونبار
جوان از دست داده خوب داند
چه امد بر سر سلطان ابرار

غم داغ جوان زخمی است جانکاه

که بر این زخم مرهم نیست در کار
حسین بن علی زخمی به دل داشت
ز داغ ان جوان ماه رخسار

که ان عالم به رویا دید ونالید

فشاند از دیدگانش اشک بسیار

بنا باشد اگر اشکی بریزیم

که از هر قطره اش برخیزد اثار

تسلی دل غمدیده گردد

شود نور وچراغی درشب تار

که هم قلب پدر ارام گیرد

و هم بهره برد فرزند سرشار

بخوانم از جوان سرو قدی

که در کرب وبلا از جور اشرار

تنش از تیغ کین شد اربا اربا

ز جور دشمن بی رحم و غدار

دم اخر صدا میزد پدر را

بیا بنگر علی را اخرین بار

به سرعت امده در قلب میدان

بدید ان مردم بدتر ز کفار

حسین امد کنار نعش اکبر

چنان زد صیحه مولا با دل زار

جوانان بنی هاشم بیایید

ببینیدم چسان گشتم گرفتار

………………………………………
#کودک

برون رفت از کف من کودک من.
گل گلخانه ی من کودک من.
نبیند هیچکس این گونه داغی .
نگیرد از کسی این غم سراغی.
به بازیهای او خو کرده بودم.
زدیده اشک خود ،جو کرده بودم.
دعا دارم برای خلق دنیا .
نبیند هیچ کس این داغ عظما.
به هر کس داد کودک خالق من .
نگهدارش بماند خالق من.
نگیرد هیچ فرزندی زمادر.
نگیرد هیچ لبخندی زمادر.
نماند داغ طفل بر قلب بابا.
نیافتد لکه ای بر قلب بابا.
بقای کودکان جان کلام است.
دعای هر شب وروز(غلام) است.

……………………………………….
#پندیات

جوانی رفت ز دستم ، دادو بیداد.
به پیری چون رسیدم ،داد و بیداد.
عزیزان زاین جهان رفتند وروزی.
رسد نوبت به ما هم ،داد و بیداد.
سیه ازچرخ بد شد روزگارم.
ازاین بختم بنالم، دادوبیداد.
ببینم روز وانفسا خودم را.
رسد روز حسابم ،داد وبیداد.
نکردم بهر فردا چاره ای من.
ازاین بیچارگی ام، داد وبیداد.
هر آنچه بگذرد از عمر، گذشته.
بماند آه وماتم، داد و بیداد.
سراسر این جهان، پند است وعبرت.
محیا شو دمادم، دادو بیداد.
(غلاما )مال دنیا، مال دنیاست.
مخور از بهر او غم، داد و بیداد.

…………………………………….
#جوان

گریزبه روضه علی اکبر(ع)

اگر که گل رود از باغ ، باغبان چه کند ؟
وگر خزان برسد ، با غم نهان چه کند ؟

اگر که غنچه شود پرپر از غمش بلبل
نسوزد و نکند ناله و فغان چه کند ؟

زنی که یک پسر از دولت جهان دارد
به روز واقعه با ماتم جوان چه کند ؟

اگر که با غم او سازد و کنار آید
به دشت خاطره با قد کمان چه کند ؟

شنیده ام که زنی در کرببلا می گفت
پس از تو مادر رنجور و ناتوان چه کند ؟

عصای دست پدر بودی و شکستی حیف
پس از تو مانده که با داغ بی امان چه کند ؟

غم و غریبی و غربت کنار ، خون خدا
میان هلهله با خنجر زبان چه کند ؟

تو قطعه قطعه تر از لفظ اربا اربایی
برای شرح غمت مانده روضه خوان چه کند ؟

صریح سرخ سرت را چنین به خون آلود
به نیزه می برد اینگونه نیزه بان چه کند ؟

محمد مبشری

…………………………………………….
#جوان

زمزمه داغ جوان

سبک ( مدینه شهر پیغمبر )

گوشواره

کجایی ای جوان من
ببین قدِّ کمان من
خدایا شد گلم پرپر ، ز داغش در نوا هستم ‌
ندارم طاقت ماندن ، ز درد و غصه بشکستم
….

بسوزم من بسازم من ، ز داغت ای گل نازم
شدم خانه خراب آخر ، چرا رفتی تو از دستم

….

ز یادم کی رود بیرون ، صفای قد رعنایش
هنوزم مانده در گوشم ، طنین لحن زیبایش

….

پس از این بنگرم باید به حسرت روی عکسش را
عزیزم رفته از دستم ، دگر خالی شده جایش

محمد مبشری

……………………………………………………….
#جوان_ناکام

ناکام نیست آنکه ز دنیا جوان رود
یا از جهان شکسته دل و خسته جان رود

ناکام نیست آنکه بمیرد ز داغ دل
یا عاشقی که با غم و رنج نهان رود

ناکام نیست آنکه ز گلزار زندگی
ناچیده گل به حسرت ازین بوستان رود

ناکام آن کسی که به درگاه ذوالجلال
یک ره نکرده سجده ازین خاکدان رود

ناکام آن کسی که ز نور محمدی
نابرده بهره، خاک شود، از میان رود

ناکام آن کسی است که بی مهر مرتضی
نزد قسیم نار و قسیم جنان رود

ناکام آن کسی که ز درگاه فاطمه
مطرود گردد و ز پی این و آن رود

ناکام آن کسی است که بیگانه با حسن
در حال جهل و غفلتش از تن روان رود

ناکام، آن کسی است که عشق حسین را
پیدا نکرده، بی خبر از این جهان رود

ناکام آن کسی است که همچون معاویه
قرآن به کف به جنگ امام زمان رود

دنیا، حسان، چو مرحله ی امتحان ماست
ناکام، آن که رد شده از امتحان رود

…………………………………………………
#دوست

رفیقان در جوانی چون حبابند.
به پیری گر رسند چون آفتابند.
رفیقان زبانی را به خروار .
خریداری کنم با پول ودینار.
رفیقان دگر هم جان نثارند.
به پای دوستان جان میسپارند.
خریداریشان سخت است ودشوار.
به سیم زر ویا درهم ودینار.
رفیقانی که جان را هدیه کردند.
به کنج قلب یاران تکیه کردند.
بله نام رفیقان مسمم.
به پیش چشم ما باشد مجسم.
نسازند خاطر یاران مشوش.
به سینه نامشان گشته منقش.
رفیقی گر تو راست اندر جوانی .
اگر قدر ورا از جان بدانی .
به روز پیری وتنهایی ای دوست.
گلی اندر کنارت داری ای دوست.
غلام قدر رفیقان نیک داند.
ز دل نام رفیقان نیک خواند.

………………………………………

شهریار

جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد

وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد

بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام

به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد

قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری

چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد

شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست

بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد

هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود

که ما را سینه آتشفشان آتشفشانی کرد

چه بود ار باز می گشتی به روز من توانائی

که خود دیدی چها با روزگارم ناتوانی کرد

جوانی کردن ای دل شیوه جانانه بود اما

جوانی هم پی جانان شد و با ما جوانی کرد

جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود

دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد

جوانان در بهار عمر یاد از شهریار آرید

که عمری در گلستان جوانی نغمه خوانی کرد

…………………………………………………

آدمهای دل سنگی

چه بنویسم از این غمها

دلم خسته ست از این دنیا

از این دنیای وا نفصا

از آوارش که ریخته بر سر ما

چه بنویسم که عمریست در پی غمها روانم

روانم در پی غمها و راه خود نمی دانم

نه از شب می نویسم نه از روزهای تکراری

نه از ماها نه سالهای بیزاری

چه بنویسم از :

مکرر ها مرارتها

شرارتها مصیبتها

از آدمهای دل سنگی

تهی از هر محبتها

از دفتر خاطراتی که

ندارد یک صفحه از قشنگیها

از عشقای کوتاهی که

در نطفه می کشد آرزوها

مرا نای نوشتن نیست

چه بنویسم از این غمها

از این عصیان انسانها

به پایان میرسم آخر

در این بن بست طوفانها

……………………………
#دختر

الهی از کفم رفت دختر من.
چراغ خانه ی من دختر من.
همی نالم زمرگش روز وشبها.
کای دختر پدر جان مانده تنها.
اگر بودی کنار بستــــــــــر من.
به وقت مــــرگِ بابا،دختر من.
سرم در وقت مُردن میگرفتی.
به زانویت عــــزیزم میگرفتی.
ولی حالا به جای دخترم مــن.
سرت گیرم به دامن دخترم من.
زداغت ناله ها دارم عـــــزیزم .
چرا از کف تو را دادم عـــزیزم.
(غلام) دسـت دعا دارد همیشه.
بقاء دختــــران خواهد همیشه.
………………………………….
❤جوان

دست طوفان بلا غنچه من پر پر کرد

شعله بر خرمنم افکنده و

خاکستر کرد

سرو قدی که امید پدر و مادر بود

بی گنه رفت و چه ها با پدر ومادر کرد

خویش وبیگانه ز داغ تو عزادار شدند

حیف از ان سرو که در خاک سیه بستر کرد

علی ای تازه جوانم کمرم بی تو شکست

ناله و زاری من گوش فلک را کر کرد

بخدا شادی و رونق ز دل وخانه برفت

دست تقدیر مرا رخت سیه در بر کرد

تسلیت واژه ناچیز بود در غم تو

شفق از خون جگر چهره خود احمر کرد

………………………………………….
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت

از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

دور از رخت این خسته رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است

گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را داعیه سور نماندست

…………………………………………..

شعربرای فراق جوان

 

چهل روزه جوانم رفته از دست

زداغش پشت من ازغصه بشکست

چهل روزه بنالم از غم او

دگر آشفته حالم از غم او

چهل روزه سیه گردیده روزم

 به تمسال جوانم دیده دوزم

 چهل روزه از این غم هی بنالم

 جوانم رفته و افسرده حالم

 چهل روزه که از داغش غمینم

به کنجی از غمش دائم نشینم

 جوانم رفت و شادیش ندیدم

میان رخت دامادیش ندیدم 

 زسر رفت آرزوهایم خدایا

دگر تنهای تنهایم خدایا

نخواهم بعد مرگش زندگانی

 ز داغش گشته قد من کمانی

 نبیند هیچ کس داغ جوان را

 بسوزاند غم او استخوان را

 در اینجا کربلا آمد به یادم

حسین سر جدا آمد به یادم

در آن ساعت که اکبر کشته گردید

سرو رویش بخون آغشته گردید

به بالینش حسین آمد به زاری

گرفتش در بغل با بی قراری

 لبش بر لب نهاد و ناله سر داد

که سوزش از دل عالم خبر داد

 

(غلاما) زین الم سوزاندی ام تو

به داغ این جوان گریاندی ام تو

لینک کوتاه
https://navayedelha.com /?p=67

37 نوشته

دیدگاه ها بسته شده اند.

  1. بیوک داداشی

    ممنون

      1. محمدصادق

        خواهش میکنم

دیدگاه ها بسته شده اند.