.yt-box-single-post { padding-right: 10px; padding-left: 10px; } 'اشعار مادر|سوگ مادر|ترحیم مادر|آموزش مداحی مادر|سوگ مادر|' نوای دلها
'اشعار مادر|سوگ مادر|ترحیم مادر|آموزش مداحی مادر|سوگ مادر|'

اشعار مادر|سوگ مادر|ترحیم مادر|09132054876 محمد صادق کاظمی

02:0037.8K

مداحی ترحیم در اصفهان با اکوی رایگان با نوای محمد صادق کاظمی09132054876

مداحی ترحیم در اصفهان و باغ رضوان با تعرفه و مصوبه شورای شهر و سازمان باغ رضوان که حداقل قیمت در اصفهان می باشد و مطمئن باشید که جلسه خوب و رضایت بخش و ماندگار و خاطره انگیز خواهید داشت و البته مداحی ترحیم بر اساس نظر و سلیقه شما انجام خواهد شد.

مادر فرشته ای بی همتا گوهری پر ارزش است که تمام وجودش فرزند خود را پرورش و تربیت می کند و

نهایت ارزویش سلامت و سعادت فرزندانش می باشد و کانون مهر و چراغ خانواده هست۰ در مورد مقام والای

مادر ، پیامبر اکرم فرمودند(( بهشت زیر پای مادران است)).دعای مادر موجب پیشرفت و خوشبختی فرزند است.

مادر محبت میکند و محبت میخواهد و توقع دیگری ندارد۰ در بعضی مواقع از نظر اقتصادی هم فرزند را حمایت میکند۰

مادر یکی از نعمتها وبرکات خداوند است که باید قدر بدانیم و برای سلامتی او دعا کنیم .گذر از مشکلات روزگار

فقط با رضایت و دعای مادر امکان پذیر است۰((دعای پر خیر وبرکت مادر بدرقه عمرتان)) @navaye_delha?


مهربان مادرم! نازنین یاورم!

دشوار است باور سفرت،و باور این که هرگز نمی آیی…  امّا این نیز تقدیر خداوند بود که تو را از ما گرفت و تو در آخرین لحظات مرگ چه آسوده و سبکبال پر کشیدی و رفتی ودر جوار حق جا گرفتی . هیچ موقع آن لحظه از جلو چشمانم محو نمی شود که فقط گویی به خواب رفتی ولی خوشا به سعادتت که اینگونه به سوی خدایت پر کشیدی و به آرامش الهی رسیدی. این تقدیری بود که ما هم بر آستان حضرت دوست سر تعظیم فرود می آوریم و می گوییم: صبر بر مشيت و تقدير الهي ،هنر صابران است آنان که جز ذات حق را در نظر نداشته هر مصیبتی را برای رضاي حق تحمل نموده و جز اين اعتقاد ندارند که خدايا هر آنچه به ما ميرسد تقدير و خواسته تو است و ما راضي به تقدير تو هستیم، روحت شاد مادر


نوای دلها:
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
مادر یعنی به تعداد همه روزهای اینده تو، دلواپسی!
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن…
@navaye_delha?

❤نوای دلها

«مقام مادر»

محرم اسرار غمها مادر است

همصدا باگفته ما ،مادر است

همچو خورشیدجهانتاب است او

بهترازخورشید رخشا مادر است

در بر فرزند خود از جان ودل

انکه بیداراست شبهامادراست

انکه باصبرو توانی بی شمار

میکند با ما مدارا مادراست

همچنان دریای عرفان است او

قبله حاجات دلها مادراست


مادر

ای مادر عزیز که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو

هرگز نشد محبت یاران و دوستان
هم پایه محبت و لطف و وفای تو

مهرت برون نمی‌رود از سینه‌ام که هست
این سینه خانه تو و این دل سرای تو

تو گوهر یگانه دریای خلقتی
که اندر جهان کسی نشناسد بهای تو

مدح تو واجب است ولی کیست آن کسی
کاید برون ز عهده مدح و ثنای تو

ای مادر عزیز که جان داده‌ای مرا
سهل است گر که جان بنمایم فدای تو

خشنودی تو مایه خشنودی خداست
زیرا بود رضای خدا در رضای تو

هر بهره‌ای که برده‌ام از حُسن تربیت
باشد ز فیض کوشش بی‌منتهای تو

تنها همان تویی که چو برخیزی از میان
هرگز کسی دگر ننشیند به جای تو

گر جان خویش هم ز برایت فدا کنم
کاری بزرگ نیست که باشد سزای تو

گر بود اختیار دو عالم به دست من
می‌ریختم تمام جهان را به پای تو


متن آهنگ مادر از رضا نیک فرجام
سلطان غم ، چشم و چراغم مادر
تنها گل گلزار باغم مادر
بعد از خدا تنها امیدم مادر
من با دعایت روسفیدم مادر
مادر پرستار دلم ای روشنی بخش و چراغ منزلم
در قلب من این آرزوی آخر است
گویند بهشت در زیر پای مادر است
ای وای من قدر تو را نشناختم
من را ببخش تنها به خود پرداختم
مادر پرستار دلم ای روشنی بخش و چراغ منزلم
تو با بدی ام ساختی و سوختی
تنها چراغ خانه را افروختی
هر جمعه ها چشمت به قاب جاده ها
شاید بیاید ام یجیب جاده ها
مادر پرستار دلم ای روشنی بخش و چراغ منزلم
کسی که تا همیشه پای من سوخت
چراغ خانه سرد من افروخت
شبی که سر به بالین تبم من
زمین و آسمان یکجا به هم دوخت
مادر تویی دار و ندارم مادر
بعد از تو من دیگر چه دارم مادر
ای گریه ات پشت و پناهم مادر
من با دعایت روبه راهم مادر
مادر پرستار دلم ای روشنی بخش و چراغ منزلم


درعزای مادر
رفتی و آتش زدی برجسم و جان ای مادرم
سوخت ازداغ تو مغز استخوان ای مادرم

پرورش دادی عزیزت رابه مانند گلی
با هزاران عشق همچون باغبان ای مادرم
کی ز خاطر میرود آن مهربانی های تو
ای عزیز با صفای کاردان ای مادرم
من چگونه میتوان حق تورا سازم ادا
اجر تو با کردگار مهربان ای مادرم
گفت :پیغمبرکه جنت زیرپای مادر است
چون توئی رمزبهشت جاودان ای مادرم
جای دارد خون ببارد دیده ام درسوگ تو
همچو ابر نوبهاری زین خزان ای مادرم
روز و شب باشددعای “کربلایی” بهرتو
شاد روحت ازخدای مهربان ای مادرم
(مادر)

کسی که ناز مرا می کشید مادر بود

کسی که حرف مرا می شنید مادر بو د

کسی که گنج بدستم سپرد بود پدر

کسی که که رنج به پایم کشید مادر بود

کسی که شیره جان می مکید من بودم

کسی که روح به تنم می دمید مادر بود

کسی که در دل شب از صدای گریه من

سپند وار ز جا می جهید مادر بود

کسی که خاری اگر پیش پای من می دمید

چو غنچه جامه به تن می درید مادر بود

کسی که دور اگر می شدم ز دامانش

پا ز پیم می دوید مادر بود

ز دشمن هستی در این سیه بازار

کسی که جان مرا می خرید مادر بود

کنار بستر بیماریم پرستاری که

تا به صبح نمی ارمید مادر بود

بروزگار جوانی کسی که قامت او

به زیر بار محبت خمید مادر بود

کسی که در غم واندوه و در پریشانی

به دردهای دلم می رسید مادر بود
غرض کسی که ز دنیا و آزوهایش
برای خاطر من دل برید مادر بود

کشید رنج ز آغاز زندگی تا مرد

کسی که خیر ز عمرش ندید مادر بود

………………………………………..


#مادر
بنال ای دل که قلبم بی شکیب است
دلم محتاج درمان طبیب است
بنال ای دل که جانم بی قرار است
درون سینه ام غم آشکار است
خداوندا چه آمد بر سر من
ز کف رفت آن گرامی مادر من
تو مادر رفتی و از ما بریدی
به سوی آسمان ها پر کشیدی
بریده رشته ی عشق و امیدم
نگاه آخرینت را ندیدم
چه آسان دشت شستی از عزیزان
رها کردی تمام آشنایان
تو رفتی رشته ی امید بگسست
صفای زندگانی رخت بربست
تو رفتی عشق خالی شد ز معنا
به غارت رفت باغ آرزوها
به یاد آرم دعای صبح و شامت
تن بسیار و آن رنج مدامت
در این خانه ز تو هر جانشانی است
همه یاد آور رنج نهانی است
بیا این مهر و این هم جانمازت
بیا تا سر دهی راز و نیازت
بخوان مانند وردی یا سرودی
دعایی که از بر کرده بودی
به خاطر دارمت من دائم اوقات
فراموشت کنم هیهات هیهات

روح تمامی اموات علی الخصوص مادرها شاد

……………………………………………………….


#مادر
ای باغ و بهار من بی تو چه کنم مادر

ای دارو ندار من بی توچه کنم مادر

می سوزم و می سازم درآتش هجرانت

بين سوز شرار من بی توچه کنم مادر

تو شمع شب افروزم شب تا به سحر سوزم

ای صبر و قرار من بی تو چه کنم مادر

چشمم به رهت مانده شايد که ز درآيی

باخنده کنار من بی تو چه کنم مادر

امّيد منی مادر خورشيد منی مادر

ای لالهٌ ياس من بی تو چه کنم مادر

بعد ازتو پريشانم درناله و افغانم

گريه شده کار من بی توچه کنم مادر

ای محرم وهمرازم مادر به تو می نازم

ای عطربهارمن بی توچه کنم مادر

ازخانه مرو مادر بيگانه مرو مادر

بين فلب فکار من بی توچه کنم مادر

شد خسته دلم مادر بشکسته دلم مادر

فرخنده نگار من بی توچه کنم مادر

هم پای توام مادر شيدای توام مادر

ماه شب تار من بی توچه کنم مادر

مهدی معصومی

………………………………………………………


مادر
غم چشم وچراغم مادر/تنها گل گلزار باغم مادر
بعد از خدا تنها امیدم مادر/من با دعایت روسفیدم مادر

مادر پرستار دلم /ای روشنی بخش و چراغ محفلم

درقلب منی این آرزوی آخراست گویند بهشت در زیر پای مادر است
ای وای من قدر ترا نشناختم         من را ببخش تنها بخود پرداختم
مادر پرستار دلم /ای روشنی بخش وچراغ محفلم

توبا بدی ام ساختی و سوختی تنها چراغ خانه را افروختی
هرجمعه ها چشمت به قاب جاده ها شاید بیاید امن یجیب جاده ها

مادر پرستار دلم/ای روشنی بخش وچراغ محفلم

مادر تویی دارو ندارم مادر
بعد از تومن دیگر چه دارم مادر
ای گریه ات پشت وپناهم مادر
من با دعایت روبراهم مادر
مادر پرستار دلم /ای روشنی بخش وچراغ محفلم

……………………………………………………..


#مادر

سلام ای خفته در خاک جدایی
عزیز جان من مادر کجایی

سلام ای شاهکار آفرینش
سلام ای مادر ای نور خدایی

چه شبهایی که بر بالینم ای یار
نخوابیدی و کردی لای لایی

کجایی مادر غم پرور من (ما)
چرا از تونمی آید صدایی

قرار جان ما برگرد مادر
ندارد خانه بی رویت صفایی

دلم بیمار عشق روی ماهت
نمی‌خواهم به جز رویت دوایی

سه چند روز است مادر رفته ای تو
فغان و ناله از این بینوایی
احمد صالحی.

………………………………………….


#مادر

ای صفای زندگانی مادرنیکو سرشتم
اولین بیت را زشعرم نام پاک تو نوشتم
هست من از هستی توست ای یگانه یاور من
ای تمام عشق پاکم نیست جز این باور من
جان گرفتم من زجانت روزی ام گشته زخوانت
تادوسال باعشق وایمان داد ه ای شیرم زجانت
باتب من تب نمودی تا که بهبودی بیابم
شب نخوابیدی کنارم گریه کردم دادی آبم
ذکر خوابم نغمهٔ خواندی تا سحرگه لای و لایم
هردمی نازم نمودی شد جوانیت فدایم
تاکه کم کم پا گرفتم پا بپای من دویدی
رشد من دیدی تو مادر حیف و خیر از من ندیدی
گاه که دیر می آمدم من درب خانه می نشستی
تا که شادیم ببینی تو به شادی دل نبستی
شد زسویم برتو آزار کرده ایی یک عمر ایثار
شستی رخت وپختی اطعام مادرا مثل پرستار
هرچه گویم از وفایت نیست تکمیل از ثنایت
بهترین مدح ترا گفته پیمبر از خدایت
اینچنین فرموده آنکه خاتم پیغمبران است
تا بدانید که بهشت در زیر پای مادران است
سایهٔ مادر چو داری برسرت قدرش تو میدان
بعد مادر میشوی مثل (صفا) تو زارو گریان

…………………………………………….


شاعر و مداح مجتبی محمودی از مشهد

اخر دنیا یعنی
ببینی مادر ار پیشت میره
دل غریبش از زمونه سیره
دلش میخواد که دیگه بمیره


اخر دنیا یعنی
ببینی خواهرت دیگه تاب نداره
سرش رو روی عکس مادر میزاره
بارون غم داره ز چشماش میباره

اخر دنیا یعنی
میام کنار قبر تو میشینم
از این زمونه مادرم دلگیرم
میخوام بگم بدون تو میمیرم

مادرمن ای مادر
حرفم رو از چشای خیسم بخون
فقط یه شب دیگه پیشم بمون
برام مادر بشین لالایی بخون
………………………………….


مادرم فرشته اي بود
که نموندو پر کشيد زود
مادري غمگين وخسته
مادري که مهربون بود
روزي که مادرمون و
داشتيم ازخونه مي برديم
روزي که ماتن خسته
مادرو به خاک سپرديم
گريه ميکرديم ميگفتيم
کاش بجات ماها ميمرديم
کاشکي تنها نميرفتي
کاش همه باهم ميمونديم

کاش به جاي تو من بزير خاک بودم
کاش که مادرم من براتو ميمردم

غم از اين بدتر نداريم
غمش وباور نداريم
مادرم هنوز همين جاست
کي ميگه مادر نداريم
هنوزم ميبينم اون و
گوشه حياط خونه
دم اون باغچه نشسته
ذکر يا حسين ميخونه

کاش به جاي تو من بزير خاک بودم
کاشکي مادرم من براتو ميمردم


مادر

کیست مادر، بهترین عبد خدا.
مهربانیش بود حد خدا.
کیست مادر، بعد حق او بهترین.
گر بفهمی او بود نیکوترین.
کیست مادر ،هاله ای از نور حق .
رهنمای ما و هم منشور حق.
کیست مادر، جانفدایی میکند.
بهر ما خود را فدایی میکند.


کیست مادر ،آنکه با عشق وصفا .
شیره ی جانش خوراند او به ما.
کیست مادر ، روشنی زندگی.
میدهد گرمی به کل زندگی.
کیست مادر ،گفته ات لالا بسی .
کرده جانش را به قربانت بسی.
کیست مادر ، در نایاب خدا .
از تو در سختی نمی گردد جدا.
کیست مادر ، میکشد بی ادعا.
رنج عالم را تمامی بهر ما.
کیست مادر ،آنکه با لبخند خود .
میشود دلگرمی فرزند خود.
کیست مادر ، گوهر فرزانه ای.
ارزش او گر ندانی کاملا دیوانه ای.
کیست مادر ،آنکه با ایثار وعشق.
جانفدایی میکند باجان و عشق.
کیست مادر، ای( غلام )رو سیه.
آنکه عمرش بهر تو گشته تبه.


(غلامرضا نوترکی همدانی )
…………………………………..
((شعرمقام مادر))
تويي زيبا رخ فزانه مادر

تويي روشنگر هرخانه مادر

تويي سرحلقه بزم محبت

صفا و گرمي کاشانه مادر

فتاده نام پاکت بر زبانها

بود عشق توجاويدانه مادر

حديثي خوشتراز مهرت نباشد

تويي زيباترين افسانه مادر

درون سينه ام تا روز محشر

نموده عشق پاکت خانه مادر

به ايثارتو عالم مات وحيران

زجان خويشتن بيگانه مادر

چو ،مي افتم به يادخاطراتت

زغصه مي شوم ديوانه مادر

…………………………………..
#مادر

مادر ای معنی ایثار به کل عالم
جان من باد فدای تو و آن احسانت
همه ی زندگی من ز تو مهر است و وفا
من به قربان تو و جود و سخایت مادر
چه شبی را که به پایم به سحر طی کردی
چون پرستار به بالین سرم ای مادر
چون که خاری برود دست من ای ماه جهان
آنکه از جا پی امداد برآید مادر
آنکه لالایی او نای خوش هرشب بود
ذکر مظلوم حسین از نفس مادر بود
آنکه شیرمن و ما از نفس روضه بداد
من حسینی شده ام شکر خدا مادر بود
ساقی ام نوکر تو مدح تو بر لب دارم
به فدایت که همه هستی ام از تو دارم
………………………………………….
#مادر

اولین آموزگار بر آدمیزاد مادر است
آنکه در تدریس الفاظ گشته استاد مادر است

آن دمی طفل قادر از دفع مگس از خود نبود
آنکه روز وشب ترا میکرد و امداد مادر است

آنکه داد از شیرهٔ جان قوت تو از راه شیر
تو مکیدی شیر و او از این عمل شاد مادر است

عاشقان شیرین و فرهاد را مثل سازند زمانه
آنکه عاشقتر به توبود است زفرهاد مادر است

پاسداران روز وشب بیدار از حفظ وحراست
او برای کشور و این بهر نوزاد مادر است

آنکه گرداند دعایش با پیمبر همنشین
حق به فرزند از برایش اجر آن داد مادر است

اینچنین کرده پیمبر دخترش زهرا خطاب
بضعه وجان تن و دیگر لقب داد مادر است

گر صفا امروز شدی صاحب سخن در روزگار
اینهمه از لطف و خدمت هم زِ یاد مادر است

…………………………………………………
#مادر
بلبلی بودی به بوستان حقیقت مادرم
روز و شب محو جمال دل ربایت مادرم
شمع بودی ما چو پروانه به دورت مادرم
سوختی و آب گشتی از محبت مادرم
گل بودی و عطر تو اندر مشامم مادرم
تو شدی پرپر به عشق کودکانت مادرم
ای گلستان خوش عطر آرزوها مادرم
رفتی و آتش زدی قلب من و ما مادرم
چون قناری در غمت اندر نوایم مادرم
آرزوی وصلت است شعر و نوایم مادرم
ای بلا گردان تو دار و ندارم مادرم
کاش یک لحظه ببینم روی ماهت مادرم
روز ما تاریک شد چون شام تار از دوریت
کاش بودی آفتاب مهربان ای مادرم
مرحم زخم من و درمان درد من تویی
ای طبیب و ای حبیب و ای شفایم مادرم
گوهر یکدانۂ لطف و وفا و مرحمت
تا تو بودی گرمی عشقت به پا بود مادرم
رفتی و خانه خرابم بی قرارم مادرم
اشگ ماتم شد روان در دیدگانم مادرم
کن دعا ساقی نظر دارد به مهرت مادرم
کن شفاعت چون که محتاج دعایم مادرم
………………………………………
#مادر

زندگی گاه روز وگاه شب است
گاه غم گاه شادی وطرب است

گاه تلخ است وگه بود شیرین
گاه چون حنظل است وگه رطب است

ای خوش آن بنده ای که درهمه حال
روز وشب شکر خالقش بلب است

دل به دنیا مبند کاین دنیا
همه رنج و مصیبت وتعب است

آبروی کسی مده بر باد
که خدا زین گناه درغضب است

اگر از یک گناه دست کشی
بهتر از سالها نماز شب است

روز حشر از کسی نمی پرسند
تو که هستی واز که ات نسب است

بشر است ونتيجه عملش
چه تفاوت که فارس یا عرب است

خالق وان همه عنایت ولطف
بنده واین همه خطا عجب است

پیش روی تو حرص و آز وطمع
درکمین تو مرگ از عقب است

گنه ومحضر خدا ایوای
آدمیزاده بین چه بی ادب است

حبه آتش ار ز دوست بود
بهر میثم نیکوتر از عنب است

مادرای گوهریکدانه من(ای مادرای مادر)
ای توشمع من وپروانه من( ” ” )
منزل نمودی زیر خاک
قلبم زداغت چاک چاک
(ای مادر ای مادر)
••••••••••••
مادرم رفتی ومن گریانم(ای مادر ای مادر)
همچوشمعی زغمت سوزانم
مادر دلم تنگه برات
مادر فدای غصه هات
(ای مادر ای مادر)

………………………………………..

رونق کاشانۀ ما از صفای مادر است
قوّت بازوی من هم از قوای مادر است

در کلاس عشق و ایثار و فداکاری و صبر
شمع و پروانه کلاس ابتدای مادر است

شیرۀ جانش به جانم جوهر رنگین بود
هر چه دارم از وجود بی ریای مادر است

خود شنیدم مرشدی در مکتبش گفت اینچنین
بر هدف آنچه نشنید آن هم دعای مادر است

گر قدم خواهی زنی برباغ فردوس برین
بوسه بر پایش بزن در زیر پای مادر است

حرمتش از حضرت باری نباشد کمترین
چون رضای خالقت هم از رضای مادر است

بانی هفت خط شعر من حسن بدری است
شعر و جان ومال صبری هم فدای مادر است
……………………………………………………

مادر دعایم کن

گر چه من دیگر نمی بینم گل روی ترا خاطراتت را در این غم خانه مهمان میکنم

فقط کافیه سکوت کنی!!!


مادر

زمزمه در فراق مادر
تقدیم به روح تمامی مادرهای از دنیا رفته

به سبک :
خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن ( افتخاری )

بند ۱

بیا مادر که چشمم مانده هر لحظه براهت
که تا شاید ببینم بار دیگر روی ماهت
همیشه جای تو باشد درون قلب زارم
بیا مادر که بی تو رفته از کف اعتبارم

تو رفتی مادر من / تمام باور من
در این دنیای فانی / تو بودی یاور من

تو مهر منی ، تو ماه منی ، انیس و غمگسارم
که از هجر تو ، من از فکر تو ، چو ابر نوبهارم

بند ۲

تمام عمر خود را تو به پای من نشستی
همیشه بر خطایم نازنینم دیده بستی
تو بودی آشنا با درد من ای مهربانم
ببین که بعد تو من خسته و بی همزبانم

تو رفتی مادر من / تمام باور من
در این دنیای فانی / تو بودی یاور من

وجودم ز تو ، سجودم ز تو ، تمام تار و پودم
گدای توام ، فدای توام ، تویی بودی و نبودم

محمد مبشری

………………………………………………..
#مادر

مهر سپهر گرچه بسی نور گستر است
تابنده‌تر ز مهر فلک، مهر مادر است

ای آسمان به جلوه خورشید خود مناز
مادر، ستاره ایست که خورشید پرور است

مادر به چشم مردم دانا و مهربان
با یک جهان وفا و محبت برابر است

مادر مگو که معنی جان مجسّم است
مادر مگو که صورت عشق مصوّر است

پایش ببوس و دست ز دامان او مدار
زیرا بهشت زیر قدم‌های مادر است

لالایی‌اش نمی‌رود از خاطرم هنوز
از هر ترانه و غزل و شعر خوش‌تر است

مهر از دلش نمی‌رود، گر رود به خاک
خاکی که بوی عشق دهد، خاک مادر است

درسینه اش دلی است فروزنده تر زمهر
وز آن چراغ تربت پاکش منور است

…………………………………………
#مادر

خواستم از عشق گویم نام مادر شد پدید.
عالم از این نام زیباتر به خود هرگز ندید.

گفت مادر باشد آنکس کز ره تهذیب طفل.
عیش دنیا داد و سختی های دوران را خرید.

بین گلهای بهشتی هیچ می دانی چرا.
حضرت حق تک گلی چون مادر اینجا آفرید؟

تا که از عطر وجودش خلق در جوش و خروش.
پرورد یا در ره حق نو گلانی چون شهید.

ای جوان رو خدمت مادر بکن زیرا که او.
از جهان چیزی به جز غمهای دوران را نچید.

مست بازی بودی و افتاده ،ناگه مادرت.
بهر امدادت به پا نه بلکه با سر میدوید.

آنزمان چون دستگیرت بوده تا رعنا شوی.
حال چون پیر است و نالان بهر او مرهم شوید.

ما چو فرهاد و رخ مادر چو شیرین،بی مثال.
نقشها خلّاق عالم از رخ مادر کشید.

خدمت مادر نما خواهی تو فردوس برین.
چونکه در مصحف بداده حق تعالی این نوید.

…………………………………………………
#مادر

شعر در وصف مادر؛
مادر تویی تنها قرارِخانه، برگرد.
ای عشق ای آموزگارِخانه، برگرد.

سرد است اینجا بی تو ای آرام جانم.
ای در دل سرما بهارِ خانه برگرد.

باشیره ی جان پروراندی کودکت را.
ای در همه دم غصه خوارِ خانه برگرد.

رفتی ولی چشمان ما در انتظارت.
تنها تویی چشم انتظارِ خانه برگرد.

بی تو هوای این دلم تنگ است مادر.
ای تو تمام افتخارِ خانه برگرد.

اینجا در و دیوار خانه داد میزد.
برگرد،برگرد ای قرارِ خانه برگرد.

دنیا برایم شد قفس،تنگ است اینجا.
ای مادر ای آیینه دارِ خانه برگرد.

رفتی ولی ماندم به شوق دیدن تو.
ای تک درخت بیقرارِ خانه برگرد.

…………………………………..

#مادر

صفای زندگانی هست مادر
سفیر مهربانی هست مادر
کسی که کرده یک عمر خدمتم را
شده قد کمانی هست مادر

نباشد کس به مهر همتای مادر
به قربان دل شیدای مادر
تمام همّ وغمّش هست فرزند
فدای درد وهم غمهای مادر

فرشته در زمین مادر تو هستی
به فرزندان خود یاور تو هستی
نباشد کفر اگر گویم خدائی
خدایم از پس داور تو هستی

گنهکارم نکردم خدمت تو
فدای لطف بی حد رأفت تو
توئی که کرده ایی هردم حمایت
فدای همت وآن زحمت تو

توئی دلبر توئی تاج سرمن
توئی یاقوت وباشی گوهر من
چگونه من ترا ارزش گذارم
توئی جنت ونور بصر من

منم خاک کف پای تو مادر
منم نوکر به درگاه تو مادر
توئی که شیرهٔ جان داده ائی شیر
فدای صوت لالای تو مادر

تو ای مادر بقربان صفایت
نمودی عمر وقف بچه هایت
خداوندا مرا بنما فدایش
که من دل بسته ام مهر ودعایت

شاعر قاسم جناتیان قادیکلائی

…………………………………….

#مادر

توای مادر بسویم دیده واکن
به این فرزند زار خود نگاه کن
هلاکم غرق در اندوه وماتم
بده ازاین غم ودردم نجاتم
گرفته بغض راه حنجر من
شرر افتاده داغت پیکر من
توبودی بهر من سختی کشیدی
بمیرم راحت دنیا ندیدی
چه شبهایی سرِ گهوارهٔ من
نخوابید مادر بیچارهٔ من
مرا از شیرهٔ جان داده ای شیر
فدایت پای من گشتی چنین پیر
ندانستم اگر قدرِ تو مادر
ببخشا جرم من حق پیمبر
بهشت آرزوهایم به خاک است
دلم از هجر مادر چاک وچاک است
فدای چین دستان تو مادر
فدای مهر وایمان تو مادر
بزیر خاک عجب آسوده خفتی
به ما درد دل خود را نگفتی
مبادا درد به قلب ما نشیند
نگفتی تا دلم اندوه نبیند
ضیاء هردو عینم بود مادر
تمام زیب وزِیْنم بود مادر
بهشتم زیر گام نازنینت
فدای نغمه های آخرینت
به من گفتی دعایت خیر راهم
فدایت مادرم بودی پناهم
(صفا) گر نیست مادر برسر تو
دعایش هست همیشه یاور تو
قاسم جناتیان قادیکلایی

………………………………

«مادر»

گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن اموخت

شبها بر گاهواره من

بیدار نشست و خفتن اموخت

دستم بگرفت وپا به پا برد

تا شیوه ی راه رفتن اموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن اموخت

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه ی گل شکفتن اموخت

پس هستی من ز هستی اوست

تا هستم و هست دارمش دوست

(ایرج میرزا)

………………………………………
‌ ✍ “بنام مادر”..مینویسم به عشق مادر،،،،

پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد…!!!
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد…!!!

شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب.!!!
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد.!!!

غصه میخورد که من حال خرابی دارم…!!!
از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد!!!

وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند!!!
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد!!!

صورت پر شده از چین و چروکش یعنی!!!
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد .
…………………………………………..
#مادر
ای باغ و بهار من بی تو چه کنم مادر

ای دارو ندار من بی توچه کنم مادر

می سوزم و می سازم درآتش هجرانت

بين سوز شرار من بی توچه کنم مادر

تو شمع شب افروزم شب تا به سحر سوزم

ای صبر و قرار من بی تو چه کنم مادر

چشمم به رهت مانده شايد که ز درآيی

باخنده کنار من بی تو چه کنم مادر

امّيد منی مادر خورشيد منی مادر

ای لالهٌ ياس من بی تو چه کنم مادر

بعد ازتو پريشانم درناله و افغانم

گريه شده کار من بی توچه کنم مادر

ای محرم وهمرازم مادر به تو می نازم

ای عطربهارمن بی توچه کنم مادر

ازخانه مرو مادر بيگانه مرو مادر

بين فلب فکار من بی توچه کنم مادر

شد خسته دلم مادر بشکسته دلم مادر

فرخنده نگار من بی توچه کنم مادر

هم پای توام مادر شيدای توام مادر

ماه شب تار من بی توچه کنم مادر

…………………………………….

#مادر

داود بیدق داری

سبک : شبانگاهان

شبانگاهان موج غصّه ی تو سينه را توفان میکند مادر
خیال دیدار روی گُلت دیده راگریان میکند مادر
چراغ شبهای این خانه نور بزمِ وفا رویِ ماهت بود
تو رفتی و داغِ هجرانت سینه را سوزان میکند مادر

زتو دارم هرچه را دارم‌
به یادت از دیده می بارم

مادر خوبم مادرخوبم
توبودی مونس برای دل و همنوای دل وقت تنهائی
سفرکردی توبسوی خدا روزمن گشته شام یلدائی
چه غوغائی میکند مادر در وجود من خاطرات تو
اگرچه کم با توبوده همه شادی دل وایّام رویائی


باز،اشک غم بی امان ،ریزم چو با فغان
قدّ من شد کمان /در غم مادرم
غم، خیمه زد بردلم، تاریک هست منزلم
تا که رفته زسر،سایهٔ مادرم

من ، کارم شد آه وماتم ،به هجر مادر
شود این سرو جانم ، به حق داور ،فدای مادرم
گر ،ببینم روی ماهت ،پایت را، بوسم
خدا داند از داغت آه و فسوسم، ای گل اطهرم

جز تو کی کند عشق پاکش نثارم
مثل تو،نیست ودر کنارم
تو آن دریایِ مهری ،از راه ایثار
باشی هردم غمخوارم ، دورت بگردم ، رفتی تو از برم

چندروزه رفتی سفر، چشمم براهه
خون از دیده میچکد، اندر عزایت ،شکسته کمرم


تاج از فرق فلک برداشتن

تا ابد آن تاج بر سر داشتن

جاودان در اوج قدرت زیستن

ملک گیتی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوشتر است

لذت یک لحظه مادر داشتن


مادرم شعله ای از مهر خدا بود که رفت

نه به یاد من و تو، فکر خدا بود که رفت

همه جا ورد زبانش، سخن و آیه حق

دم آخر به لبش، ذکر خدا بود که رفت

…………………………………….

مهربان تر از دل عاشق مادر، دل نيست
بر دو عالم، چو دل صادق مادر، دل نيست

دل پاكي طلبيدم كه كنم هديه به او
هر چه گشتم به خدا، لايق مادر دل نيست


بگو مادر كه آيا يادي از ما مي كني يا نه؟
درون خاك تيره، واعزيزا مي كني يا نه؟

به هر دردي كه گشتم مبتلا، كردي مداوايش
بگو مادر، غم بي مادري را هم، مداوا مي كني يا نه؟


❤مادر کجایی

سبک عجب رسمیه

رفتی و خون شد ،مادر دل من

از زندگانی،غم حاصل من

ارام جانم،روح وروانم

مادر کجایی،داد از جدایی

مادر بیادت،گریم شبانه

از سینه ام غم،کشد زبانه

ارام جانم،روح وروانم

مادر کجایی،داد از جدایی

فرزند تو شد ،مادر سیه پوش

گشته چراغ،عمر تو خاموش.
ارام جانم، روح و روانم

مادر کجایی،داد از جدایی

مادر پس از تو یاری ندارم

بیا وببین چه بی قرارم

ارام جانم،روح وروانم

مادر کجایی،داد از جدایی

………………………………
❤مادر

یکی رخشنده گوهر دادم از دست
یکی تابنده اختر دادم از دست
مشام جان معطر گردد هیهات
جهانی مشک وعنبر دادم از دست
دگر ای دوستان دل در برم نیست

از آن روزی که دلبر دادم از دست

صبا از من بگو با خاک تیره

شدم آزرده مادر دادم از دست

مدارا کن تو با جسم ضعیفش

نحیف و خسته پیکر دادم از دست

خدایا یار دیرینم کجا رفت

دگر من یار ویاور دادم از دست

از این غم موسوی بس تلخ کامم

جهانی شهد و شکر دادم از دست

………………………………………
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت

از دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید

دور از رخت این خسته رنجور نماندست

صبر است مرا چاره هجران تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روان است

گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را داعیه سور نماندست

………………………………………..

# مادر
(به سبک )(ای اله ناز )

آه مادرم کجایی.
مُـردم ازجـدایی.
پس چرا نیایی.مادرم مادرم.
@
رفته ای زِ برم .
گوهرم مادرم.
دیدگان بر دَرم،مــــادرم مـــادرم.
#
عمری آغوش تو مَهد من بوده.
خِدمتِ به مادر عهد من بوده.
مادر ای مادرم.
@
آه تاریک شد خانه ام.
شـــــمع کاشانـــــــه ام.
مـــــــه جانانـــه ام ، مـــادرم مـــادرم
@
آه چشمانم به دربود.
به ره مــــــــادر بود.
مادرم گوهـــــربود ، مــــادرم مـــادرم
#
آه بعد مرگت مادر به کارم گره افتاده.
فرزندت ای مادربه چاله افتاده.
مادر ای مادرم
@
آه از مَنَت پیامی.
به تو ام سلامی.
خاک پای توام ،غلامم مـــادرم

شاعر
غلامرضا نوتر کی همدانی
………………………….
#مادر

بنالم از غـــــــــم هجران مادر.
همهء هستــــیّ ام قربان مادر.
شبانه روز از بـــــهرش غمینم.
که دیـــگر روی ماهش رانبینم.
به یـــاد کودکـــی و رنج مادر.
چگونه من دهم دسترنج مادر.
چه شبهایی که بهرم گفته لالا.
ولی در خاک غربت خفته حالا.
فــــــدای قصه گفتن های مادر.
فدای شــــب نخفتن های مادر.
شوم قـــــــــربان مادرگفتن او.
فدای آمــــــــــدن ها رفتن او.
چگونه پُر کنم مـــن جای مادر.
بـــــــــود آیا کسی همتای مادر.
اگر چــه قلب مادر را شکستی.
اگر چه دیده بر رویش ببستی.
ولی مادر زتــــــــودلشاد باشد.
از ایـــن رو خانه ات آباد باشد.
دل مادر مثال شیشه صاف است.
چنانکه آب اندرچشمه صاف است.
نمیگیرد کسی چـــــون جای مادر.
(غلاما)خــاک شــــــو بر پای مادر.
شاعر
خاک پای مادر
غلامرضانوترکی همدانی
…………………………………….

اشعار مقام مادر

کیست مادرنقشه ی ایجاد ما                     کیست مادربانی بنیاد ما

قلب او سرچشمه ی امید هاست                 سینه ی او مشرق خورشید هاست

رمزعشق جاودانی ، مادر است                 کیمیای  زندگانی  مادر است

این که فرموده است آن نیکوسرشت            زیر پای  مادران  باشد بهشت

یعنی  آن  جایی  که  مادر  زد  قدم            نیست آن جا ازبهشت خلد کم

مادر ای  از تو روان  من  به تن              ای  تو بحر گوهر  هستی  من

شیرپاکت شیره ی جان من است               ازتوروشن فکرتابان من است

زاشک و خون تو سرشته شد گلم              پرورش  دیده  در آغوشت  دلم

دامنت  گهواره ی  دانا ئیم                      دیده  ات  آئینه  ی  زیبایی  ام

هرچه دارم من همه ازمادراست               پای تا سرشعله ام زین آذر است


پناهی سمنانی

بر تر بت  مادر!

جدا ز یاد تو در کاردیگرم،مادر

چه بی وفا شده ام خاک بر سرم مادر

اگرچه تربت پاک تورا نبوسیدم

نگشت نقش تودور از برابرم مادرم!

همیشه یاد رخت ای گرامی جاوید

بود عزیزترین نقش خاطرم مادر!

زمانه از پس شش سال ، داغ مرگ تورا

دوباره کوفت به دل همچو نشترم مادر!

دریغ ودرد که آسان ز دست من رفتی

همین بس ار گنهم بود،کیفرم مادر!

به یاد آن همه رنج ها که برتو گذشت

هنوزخون چکد ازدیده ی ترم مادر!

چه قصه هاست مرا ازفرشته خویی تو

یک از هزار نیارم که بشمرم مادر!

فضیلت توبه شیب وفرازسرکش عمر

مرانموده ره و بود رهبرم مادر!

عنایت تودر این قحط سال مهر و وفا

رجاء و عافیت آورد دربرم مادر!

کجا محنت مادرشود محبت کس؟

از این لطیفه جدا نیست باورم مادر!

به جستجوی وفایی که از تو دارم یاد

دل ازتغابن وحسرت کجا برم،مادر!

توهمچو مهر عنایت زدیده رفتی وغم

نبرد سایه ی اندوه ازسرم مادر!

طرازچهره ام از محنت زمانه شکست

بیا و ببین که چو نقش مصورم مادر!

نبرد خواسته ای ره به میل من به مراد

نریخت دهر، به جزغم به ساغرم مادر!

مرابه عاطفتی گرم و خوش پناهی نیست

مگر که روی به سوی توآورم مادر!

………………………………………………….

برمزار مادرم

ندبه ایی در شب چهلم مرگ مادرم

بازآمدم بر پرسش حال تو ای امید

ای مادری که هر نفسم گفتگوی تست

باز آمدم که بوسه زنم برمزار تو

ای قبله ای که جان ودل من به سوی تست

بازآمدم که شکوه کنم از غم فراق

وزبانگ ناله روح تو را با خبر کنم

مادر ! «غم تو» هم نفسم شد به جای «تو»

با این «غم بزرگ» چه خاکی بر سر کنم

جان پسر فدای تو ، ای مادر عزیز!

کی دانی از فراق ، چه ها بر پسر گذشت ؟

هر لحظه یی که در غم مرگت زره رسید –

با سوز آه آمد و با چشم تر گذشت .

غمخانه است ، سینه ی من در فراق تو

آن کس که هستاز غم من با خبر، خداست

آگه نبودم از غم بی مادری ، ولی –

مرگت پیام داد که «بی مادری» بلاست .

رفتی ز دست ما و نماند از برای  من

غیرازغمی ، شکسته دلی ، جان خسته ای

تو مرغ جاودان بهشتی شدی ، ولی –

داند خدا که پشت پسر را شکسته ای .

مادر!  بخواب خوش ، که زیادم نمی روی

جانم فدای روی تو ،منزل مبارکت

مادر بخواب ، کعبه ی من خاک کوی تست

قربان خاک کوی تو، منزل مبارکت .

…………………………………………………………………………………………………………………………….

دیوانه   او !

خموشی آمد و تاریکی دل

چو رفت از خانه ی من نور مادر

هنوزم باد نی آرد به شبگیر

صدای ناله های دور مادر

ز پا افتد که تو بر پا بمانی

کی آرامد تن رنجور مادر؟

چو از درمی روی ، هرگز ندانی

که می لرزد دل پرشور مادر

شدی چون آفتاب عالم افروز

ندانستی شب دیجور مادر

خدایا جان دهم از شادمانی

اگربینم رخ مسرور مادر

به پیش چشم من درپرده ی خاک

نهان شد چهره ی مستور مادر

چنان دیوانه ی اویم  که خواهم

بخوابم تا ابد بر گور مادر !

………………………………………………………………………………………………………………………………

مادر !

من کیم ؟ گنج مهر و وفایم

من کیم ؟ آسمان سخایم

من کیم ؟چهره یی آشنایم

مادرم ، جلوه گاه خدایم

من کیم ؟ عاشق روی فرزند

جان  من پرکشید سوی فرزند

برنخیزد دل از کوی فرزند

عاشقم ، عاشقی مبتلایم .

تو که یی ؟ سرو آزاده ی من

نور چشم خدا داده ی من

چشم تو،جام من ، باده ی من

تو امیدم، توانم، بقایم .

سال ها دل به مهر تو بستم

پشت خودرا زغم ها شکستم

نیمه شب ها به راهت نشستم

تا شود از تو روشن سرایم .

چون روی بامدادان ز پیشم

غمزده ، خسته جان ،دلپریشم

بی خبرازدل و جان خویشم

همدم غم ، اسیر بلایم.

تا که شب سوی من بازگردی

با دل خسته همراز گردی

همدم جان ناساز گردی

برفلک هست ، دست دعایم .

من زدنیا ، تو را برگزیدم

رنج بی حد به پایت کشیدم

تا شود سبز ، باغ امیدم –

جان ز تن رفت و نیرو  ز پایم .

زندگی بی تو ، شوری ندارد

بی جانم سروری ندارد

چشم من بی تو نوری ندارد

ای جمال تو نور و ضیایم .

……………………………………………………………………………………………………………………………….

قدر مادر !

شبی در عالم تنهایی خویش

در دل را به غم ها باز کردم

در آن خلوتسرای بیکسی ها

خدا را دم به دم آواز کردم

به یاد مادرم اشکی فشاندم

غم دیرینه را آغاز کردم

شنیدم ناله ی مادر که میگفت :

تو را با گریه ها دمساز کردم

چوقدرم راندانستی ، زدستت –

به سوی آسمان پرواز کردم .

…………………………………………………………………………………………………………………………….

چراغ عمر !

مرا روزی به هرباغی دری بود

به دل شور و نشاط دیگری بود

بهار زندگانی نزهتی داشت

به باغ آرزو ، برگ و بری بود

دل پر دردمان را دلنوازی –

شب تاریک ما را اختری بود

به بام ابرها پر کشیدم

همای یخت را بال و پری بود

چراغ عمرم آن دم روشنی داشت

که در چشمم نگاه مادری بود !

……………………………………………………………………………………

بیچاره مادر!

پسر !  رو قدر مادر دان که دائم

کشد رنج پسر، بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد

ترا بیش از پدر،بیچاره مادر

نگهداری کند،نه ماه و نه روز

تراچون جان به بر، بیچاره مادر

از این  پهلو به آن پهلو نغلتد

شب ازبیم خطر ، بیچاره مادر

به وقت زادن تو، مرگ تورا

بگیرد درنظر، بیچاره مادر

بشوید کهنه وآراید اورا

چو کمترکارگر، بیچاره مادر

تموز و دی ترا ساعت به مادر

نماید خشک و تر، بیچاره مادر

اگریک عطسه ی  بیجا نمایی

پرد هوشش ز سر، بیچاره مادر

برای اینکه شب راحت بخوابی

نخوابد تا سحر، بیچاره مادر

دوسال از گریه ی روز و شب تو

نداند خواب و خور ، بیچاره مادر

سپس چون پا گرفتی ، تا نیفتی

خورد غم بیشتر بیچاره مادر

تو تا یک مختصر جانی بگیری

کند جان مختصر، بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا بازگردی

بود چشمش به در بیچاره مادر

اگر یک ربع ساعت دیرآیی

شود از خود بدر، بیچاره مادر

نبیند هیچکس زحمت به دنیا

زمادر بیشتر، بیچاره مادر

تمام حاصلش از عمر اینست !

که دارد یک پسر، بیچاره مادر!

………………………………………..

حسین مجرد

الجنه تحت اقدام الامها ت

بهشت زیر پای مادران است .

بنازم  همت   والای    مادر

به قربان  قد  و  بالای  مادر

تن و جان و سر و پایم فدا باد

به راه صبر جان فرسای مادر

نمیرفتم به خواب راحت و خوش

نبود ار نغمه ی  لا لا ی مادر

فروغش روشنایی بخش  جانست

رخ  خوب  جهان  آرای  مادر

به کودک بوی مادر می دهد جان

نگیرد دایه هرگز جای مادر

همه  شب دیدگان من بود باز

که باشد اند  آن  ماوای  مادر

مرا شیرینی این طبع سرشار

بود از شربت لبهای مادر

لبم را بوسه ها میزد شبانگاه

لب  شیرین  شکر زای  مادر

می عشق و وفا در کام من ریخت

بود این مستی ازصهبای مادر

مرا با شیره ی جان پرورش داد

دل پر مهر و بی پروای مادر

نخستین حرف را او یاد من داد

منم یک قطره از دریای مادر

گیلم با آب مهرش چون عجین شد

بسر باشد مرا سودای مادر

نبی فرمود اندر شان مادر

که جنت هست زیر پای مادر

…………………………………..

درباره مادر:

عطر مادر به وسعت همه ی گل ها وباغ های جهان مهر اوبه عظمت وتابناکی مهر و خورشیدهای منظومه های شمسی

است.آغوش مادرگرم ترین وآرامش بخش ترین آغوش های بشری است که خداوندمادر آفرین ، آفریده است.

سخاوت صد هزاران«حاتم طایی» قطره ای از اقیانوس ایثار وسخای مادر است.

دامان مادرپرورشگاه انسانیت وسایه اش پس از سایه ی خداوند والاترین وبالاترین سایه ها است که برسرفرزندان

افکنده شده است.

او هردم که نفس می زند، ازنفسش عطر عشق وبوی مهربرمی خیزدوبه قولی مادراست که بایک دست گهواره ی فرزند

وبادست دیگرجهان را تکان می دهد.

…………………………………………………………………………………………………………………………

به هر روی پس ازآنکه مادروعظمت های او را شناختیم،بایستی دربرابرعظمت پروردگاری پیشانی سپاس بر خاک

بسائیم که صورت چنین موجود هنگامه گری را بر پرده ی آفرینش نقش زدکه زبان ازتوصیفش عاجزاست واگر چنین

عجزی را باورداشته باشیم، بنگرید که چه مایه عجز درما برای توصیف آفریدگار مادر است و چه نامتناهیست پروردگار

مادر ودر چنین مقامی است که بنده با همه ی گناهانش خود رابه سایه ی بخشایش او میکشد.زیرا اگربپذیریم که مادرمظهر

رحمت است چه گونه تواند بود رحمت بی منتهای مادر آفرین؟

خداوندا! توبه من مهربانترین ،کریم ترین مادر را عنایت فرمودی بدان پایه که زبان سپاس ندارم واینک با الحاح ازتو

می خواخم که سایه ی رحمت و مغفرت را برروان مادردر خاک رفته ام بیفکنی و با منتی عظیم و رحمتی عمیم که از تو

باور دارم،فرزند او را نیزدر بارگاه رحمت خویش که بارگاه ودستگاه مهر وعشق است بر تخت مراد بنشانی.

………………………………………………………………………………………………………………………….

کوربادا دیده ام، زینگونه بیمارت نبینم

تا سحر چون مرغ شب هر شام ،بیدارت نبینم

گوهر والای من! ز ینسان گهربارت نبینم

کودک زیبای من!زینگونه بیزارت نبینم

خرمنم آتش زدی،آتش در این خرمن فکندی!

مادر مجنونیم، کاین آتشم بر تن فکندی!

……………………………………………………..

خسته کردی جان من،ازبس که هر شب وای کردی

سیرم ازباغ جهان زین بانگ جانفرسای کردی

آخرم چون مادر«مسعود» گوهر زای کردی

زندگانی تیره و گیتی«حصار نای» کردی

آتش افتد برتنی کاینگونه می سوزد بر تو

مردی ازافسون دلداری، بمیرد مادر تو

زان همی ترسم کز این پس مرغ خوشخوانی نبینم

یعنی اندر بسترت جز جسم بی جانی نبینم

مادرمجنون منم؟مجنون من بیداد کم کن

اندکی آرامترشو،ناله و فریاد کم کن!

حیف باشد ازکسی کاین کلک گوهرزای دارد

کزپی شامی سیه چون مرغ شب آوای دارد

دخترنادلر بارا دلبری ترسای دارد.

گیتی زیبنده را به خود حصار نای دارد

هر که را خواهی رخت بوسد و پایت ببوسد

دفترت را بوسد و لعل گهر زایت ببوسد!

……………………………………………………………………………………………………………….

تورا چه  بنامم مادر!

تندیس عشق ؟ گنجینه مهر؟ مظهر محبت؟

بگو توراچه بنامم،مادر؟

نمیدانم خدای توانا درجسم و جان تو چه نیرویی به ودیعت نهاده است که سرتاپا عاطفه و عنایتی.

ای لطیف ترین وعالی ترین روح بشری ! چگونه برتو بانگ توان زد که خداوند، فرزندان رااز کمترین زمزمه ی

خشم آلود به مادرمنع فرموده است؟

ای عروس آفرینش که از گیسویت،عصمت،ازدیدگانت،مهر،ازمژگانت نور، ازدستانت کرامت و ازلبهایت سخن عشق

فرو میبارد.به تبسم،به تکلم،به خموشی وبه نگاه خویش به هر سوی کاشانه عطر ونورمیپاشی.جان فدای پیامبرم محمد

که فرمود:بهشت زیرپای مادران است آری بهشت ما زیر پای تست،ای مادر!

ای قامت بلند فداکاری!

مراببخش که زبانم بسته وقلمم شکسته که گفتارو نوشتارم پیش روی تو آبرو ندارد.از کدام نسیم محبتت دم بزنم

ای طاوس رنگین بال بهشت !

ازنه ماه رنج بارداری که هر دم ناله کنان ودردمند ازاین پهلو بدان پهلو میغلتیدی و لحظه ای سکرخواب در چشمان

معصومت نمیریخت؟

ازشبهای بیماری فرزند خردسالت که اشکریزان بربالینش ندبه میکردی ودست های لرزنده رابه دعا برمیداشتی؟

ازلای لای شبانه ات تا پگاه،که چون مریم مقدس درپرند نسیم می پیچید؟از چشمان خسته ی منتظردرراهت که تا

به خانه باز نمی گشتم نمی آسود؟

ازآغوش گشوده ات که خستگی های مرا فرو می ریخت و به من مژده ی زندگی می داد؟

تو که بوی مادر،که تو را نشناختم؟

دریغا امروز شناختمت که خاموش خفته ای

دعا کن که منهم برتربتت بمانم و بمیرم مادر!

……………………………………………………………………………………………………………………….

برتربت مادر

جدازیاد تودر کار دیگرم مادر!

چه بی وفا شده ام خاک بر سرم مادر!

اگر چه تربت پاک تو را نبوسیدم

نگشت نقش تو دور از برابرم مادر!

همیشه یاد رخت ای گرامی جاوید

بود عزیزترین نقش خاطرم مادر!

زمانه از پس شش سال،داغ مرگ تورا

دوباره کوفت به دل همچو نشترم مادر!

دریغ ودرد که آسان ز دست من رفتی

همین بس ار گنهم بود،کیفرم مادر !

به یاد آن همه ی رنج ها که بر تو گذشت

هنوز خون چکد ازدیده ی ترم مادر!

چه قصه هاست مرا از فرشته خویی تو

یک از هزار نیارم که بشمارم مادر !

فضیلت تو به شیب و فراز سرکش عمر

مرا نمود ره و بود رهبرم مادر!

عنایت تو در این قحط سال مهر و وفا

رجاء وعافیت آورد دربرم مادر!

کجامحبت مادر شود محبت کس؟

از این لطیفه جدا نیست باورم مادر!

به جستجوی وفایی که از تودارم یاد

دل از تغابن و حسرت کجا برم ،مادر !

تو همچو مهر عنایت زدیده رفتی و غم

نبردسایه ی اندوه از سرم مادر!

طراز چهره ام از محنت زمانه شکست

بیا وببین که چو نقش مصورم مادر!

مرابه عاطفتی گرم و خوش پناهی نیست

مگر که  روی  به  سوی  تو  آورم  مادر!

…………………………………………………………………………………………………………………………………

اشک ماتم !

یاد ایامی که مادر داشتم

افسری زیبنده بر سر داشتم

زندگی با او مرا افسانه بود

روشنی بخش دلم در خانه بود

من جوان بودم جوانی نا شکیب

مادرم ازیاری من بی نصیب

عشق و حال و سوز و دردی داشتم

قلب گرم و رنگ زردی داشتم

مادر دلخسته،محنت ها کشید

باتن رنجور، زحمت ها کشید

تا که مرغ جان او از تن پرید

جانش از آزار من بر لب رسید

روزی آخر روز رنج و درد شد

چهره ی معصوم مادرزرد شد

سوز تب در بستر مرگش کشاند

دیده ام در ماتمش گوهر فشاند

دیگراو زین درد جانفرسا،نرست

تا که پیوند خود از دنیا گسست

جام کانش از تعب لبریز شد

آن بهار عمر من پائیز شد

برگ زردی شد سبکخیز و روان

بانسیمی پا کشید از بوستان

چون کبوتر سوی جنت پر کشید

از می تو حیدیان ساغر کشید

مرغم و بال و پرم از دست رفت

ای دریغا مادرم از دست رفت

…………………………………………………………………………………………………………………………………

زیرا که توئی،تو، جان مادر

یکتای زمانه ، مادر من

…………………………………………………………………………………………………………………………………

ژاله ی اصفهانی

گل داغدار!

ای مادر عزیز من ، ای غمگسار من !

ای اختر سعادت من ، ای بهار من !

محبوب من ، فرشته ی من ، آرزوی من !

بستان من ، شکوفه ی من ، لاله زار من !

ای آنکه از فراق تو عمرم تباه شد

بر خیز و بین چگونه بود روزگار من !

بار دگر بدختر خود کن نگاه خویش

بار دگر به عاطفه بنشین کنار من

گلها ز خاک سر به در آورده اند ، لیک

سر زیر خاک برده ، گل داغدار من

من «ژاله ی» شکسته دلم ،دیده باز کن

بنگر چگونه بی تو بود گریه کار من

مهر مرا مگر تو فراموش کرده ای

کاینسان نپرسی از من و از حال زار من؟

آری ! تو دیده بسته و آرام خفته ای

آسوده ای ز محنت و شور و شرار من

فریاد من به گوش تو هرگز نمی رسد

خوش فارغی ز درد دل بی قرارمن

جان تو شاد و روح  تو مرغ بهشت باد

در سایه سار رحمت پروردگار من

…………………………………………………………………………………………………………………………..

مادر !

به شبهای جدایی گاه و بیگاه

بگوشیم میرسد آوای مادر

به چشمم جلوه ای دارد شبانگاه

جمال مادرو رویای مادر

خداوندا میان بندگانت

کسی هرگز نگیرد جای مادر

زشادی جان برافشانم به پایش

اگر یکدم ببینم روی مادر

به هر گل در چمن دل میسپارم

که از گلهابجویم بوی مادر

چو تنها می نشینم با غم خویش

دلم پر می گشاید سوی مادر

اگر در باغ باشم بی رخ او

گل اشکم به چشم تر نشیند

خوشا فرزند خوشبختی که چون گل

به زیر سایه ی مادرنشیند

«شفق» دور از رخ مهتابی او

به چشمم تا سحر اختر نشیند

افسوس که نیست !

«گویند مرا چو  زاد مادر»

پاکیزه چو شبنم سحر زاد

پاکیزه بزاد و پاک پرورد

رحمت  به روان مادرم باد

«لبخند نهاد بر لب من»

گفتا که به خلق مهربان باش

«دستم بگرفت وپا به پا برد »

یعنی که به راه حق روان باش

«یک حرف و دو حرف برزبانم»

بنهاد که نغمه ساز باشم

شاعر شوم و چو نغمه ی خویش

افسونگر و دلنوازباشم

«شب ها به گاهواره ی من»

بنشست و ز خواب خوش حذر کرد

یعنی که براه خاطر دوست

از راحت خود توان گذر کرد

هر صبح به آب چشمه ی عشق

بنهاد وبداد شستشویم

تا شهره شوم بتازه رویی

با اشک سحر بشست رویم

آن روز که چنگ گربه ای شوخ

خون از سر و چشم من روان کرد

استاد و به چهره چنگ می زد

بنشست و دو دیده خون فشان کرد

شب  چون سر کوچکم به نرمی

بر سینه ی گرم او فرو خفت

در عرش فرشتگان شنیدند

کاهسته هنوزقصه می گفت

او رفت و هنوز به هستی من

هر نقش نکو که هست از اوست

افسوس که نیست تا که گویم

«تا هستم و هست دارمش دوست ! »

…………………………………………………………………………………………………………………………………

دکتر محمد مکری

به مادر عزیزم !

سلام ای یار من ای یاور من

سلام ای مادرم ای گوهر من

پیام آورده ای عشق و محبت

در آئین وفا پیغمبر من !

گرفته دست وبرده پابه پایم

عصای طفلی من، رهبر من !

سر شب تا سحر گهواره جنبان

نجنبیده زبالای سر من

فشرده اندر آغوش محبت

نهال قد بی بال وبر من

تسلای دل بیمار فرزند

پرستار فرازبستر من

در این دنیای وحشت زای پر بیم

تسلی بخش قلب مضطر من

امید روزگار نا امیدی

پناه من ، صفای خاطر من

در این غرقاب ژرف زندگانی

تو هستی کشتی من ، لنگر من

بیا بنگرکنون در نوجوانی

تن فرتوت و چهره لاغر من

چنان اززندگانی کنده ام دل

که نبود زندگانی باور من

ببخشا برمن ای مادر،ببخشا !

که بخشاید مرا بخششگر من

وصایای مرا در گوش بسپار

یکایک را نیوش ای مادر من

چو خورشید حیاتم رخ بپوشد

بسوزان کاغذ من ، دفتر من

………………………………………………………………………………………………………………………..

مادر مرا ببخش !

مادر ،مراببخش

فرزند خشمگین و خطا کار خویش را –

مادر، حلال کن که سرا پا ندامت است

با چشم اشکبار،زپیشم چو میروی –

سر تا پای من –

غرق ملامت است .

هر لحظه در برابر من اشک می ریختی

از چشم پرملال تو خواندم شکایتی .

بیچاره من ، که با همهی اشکهای تو —

هرگز نداشت راه گناهم نهایتی

مادر مرا ببخش .

تو گوهری که در کف طفلی فتاده ای

من ، ساده لوح کودک گوهر ندیده ام

گاهی به سنگ جهل ، گوهر را شکسته ام –

گاهی به دست خشم به خاکش کشیده ام .

صد باراز خطای پسر اشک ریختی

اما لبت به شکوه ی من آشنا نبود .

بودم دراین هراس که نفرین کنی ولی –

کار تو از برای پسر جز دعا نبود .

بعد از خدا ، خدای دل و جان من تویی

من ، بنده ای که بار گنه میکشم به دوش

تو آن فرشته یی که زمهرت سرشته  اند

چشم از گناهکاری فرزند خود بپوش .

در چهره ی تو مهر و صفا موج می زند

ای شهره در وفا وصفا میپرستمت .

………………………………………………………………………………………………………………………….

شبهای بس دراز نخفتی که تا پسر

خوابد به ناز بر اثرلالای تو

رفتی به آستانه ی مرگ از برای من

ای تن به مرگ داده ، بمیرم برای تو

این قامت خمیده ی درهم شکسته ات

گویای داستان ملال گذشته هاست

رخسار رنگ باخته و چشم خسته ات

ویرانه ایی ز کاخ جمال گذشته هاست.

در چهره ی تو مهر و صفا موج می زند

ای شهره دروفا و صفا میپرستمت

درهم شکسته ، چهره ی تو معبد خداست

ای بارگاه قدس خدا می پرستمت.

……………………………………………….

مادر کجایی

رفتی وخون شد             مادردل من

از زندگانی                 غم حاصل من

ای ارام جانم روح وروانم مادر کجایی

مادر بیادت                  گریم شبانه

از سینه ام غم               کشد زبانه

ای آرام جانم روح روانم مادر کجایی

فرزند تو شد                مادر سیه پوش

گشته چراق                 عمر تو خاموش

ای آرام جانم روح روانم مادر کجایی

مادر پس از تو              یاری ندارم

برخیز وبنشین              یکدم کنارم

ای آرام جانم روح روانم مادر کجایی

حاج قربانی(شیدایی)

کنار قبر مادر

سلام ای مونس  شبهای تارم

سلام ای ماه من ای گلغذارم

سلام ای خفته در خاک جدایی

عزیز جان من مادر کجایی

هنوز باور ندارم رفته باشی

میان گور سردی خفته باشی

در آغوشت چگونه خاک بگرفت

  تورا ازماعزیز پاک بگرفت

چرا ازدیده دل خون روان است

چرادر سینه ها آتشفشان است

همه خاک عزابرسر ببارید

المهای سیه بردل بکارید

دلم را با خودت بردی به همراه

زدی بر سینه ام صد شعله آه

گل من چون تو را در گل پوشیدم

ز هجران تو خون دل نوشیدم


دیدگاه ها بسته شده اند.

دیدگاه ها بسته شده اند.